یَا مَنْ لا یُرْجَى إِلا فَضْلُه
یک گوشه از این دنیای فانی داشتیم رزق خدا رو می خوردیم و زندگیمون رو می کردیم و کاری به کسی نداشتیم
روزها مشغول کسب روزی
و شب ها شکرگزار خدا بابت نعماتش
خیلی خوش بودیم و از زندگی لذت می بردیم
یه روزی که از خواب بیدار شدیم، دیدیم که به تیر بلاء خداوند مفتخر شدیم و میوه دلم را از دست دادم
الحمدلله، هزار بار الحمدلله
شد دلم آسوده، چون تیرم زدی
ای سرت گردم، چرا دیرم زدی؟
من به شما پیشنهاد و توصیه می کنم که عاشق و وابسته به چیزی یا کسی نشوید!!!
هروقت دیدی داری عاشق یا وابسته چیزی یا کسی می شوی، به خودت نهیب بزن که فراق نزدیک است، خیلی نزدیک!!
اگر به دست من افتد، فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
بله باید بدانی که پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد.
اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که حالت را کنی...
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود.
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد.
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر. و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛
معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.
ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و فکر می کنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است.
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
این عاشقی و وابستگی، آخر کار دستم داد و داغی عجیب بر دلم گذاشت
راضیم و سپاسگزار از حضرت دوست، فقط از خودش مرهمی می خواهم برای دل شکسته و داغدار این پدر، همین!
راستی، گلویم هم درد می کند!
زانوهایم هم سست شده و لرزش پیدا کرده!
مخلص کلام:
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
یا علی مدد