سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجانب، ابوحیدر

قسم به قلم، که اگر نبود، از دوریت دِق میکردم!

یَا حَبِیبَ التَّوَّابِین

یادم می آید از زمانی که فهمیدم مرگ هم قسمتی از زندگی ست، وصیتنامه ام را تحریر کردم و هر شش ماه یکبار و قبل از هر سفری که می خواستم بروم، آن را بروزرسانی می کردم.

یادم می آید آخرین بار که آن را بروزرسانی کردم 23 فروردین همین امسال بود.

خدایش بیامرزد، آن شبی که فردایش می خواست این دنیا را ترک کند، چشمانش رنگ عجیبی داشت، طرز نگاهش خیلی عجیبتر شده بود، رنگ صورتش رنگ جالبی داشت،

حاج حسین را می گویم، امشب که در آینه نگاهم به خودم افتاد، یاد حاج حسین افتادم، نمی دانم چرا!

کسی چه می داند شاید امشب، شب آخرم باشد.

شاید آخرین شبی باشد که در این مهمانخانه تنگ دنیا اقامت دارم!

پس می نویسم که بماند به یادگار از ابوحیدر، تا هر وقت کسی این متن را دید برای مرده یا زنده ام فاتحه ای قرائت کند.

شاید هم نرفتم، چه میدانم، شاید تب بالایم و تلفیقش با نفس های بریده بریده باعث کسری اکسیژن مغزم شده و اینگونه هذیان می نویسم!!

دوست داشتم رفتنم خیلی خاص باشد،

اما هر چه "او" بخواهد راضیم.

 

شب زندگی سرآمد بنفس شماری آخر

بهوا رساند خاکم سحر انتظاری آخر


یا علی مدد