یَا مُجِیبَ الدَّعَوَات
خداوند «داعی» است. داعی یعنی دعوتکننده. بالاتر، خدا «خیر داع» است. بهترین دعوتکننده.
اما دعوت به چه چیزی؟ به نظرم دعوت به خودش. یک جوری مثل اینکه بگوید «بیا پیش خودم».
پس چرا ما پیش او نیستیم؟ حال نداریم. ابوحمزه میگوید: «بطیئا حین یدعونی«». وقتی تو ما را میخوانی، سستی پیشه میکنیم.
بدتر از این هم هست. ما غیر از خدا را هم دعوت میکنیم. نتیجه چه میشود؟ هر که جز خدا میخواهیم، جوابمان را نمیدهد.
اما اگر خدا را بخواهیم، جوابمان را میدهد. خودش گفته دیگر: «ادعونی استجب لکم».
در این ادعونی استجب لکم ولی یک غربت عجیبی است. برای ما، این که خدا قول داده اگر او را بخوانیم، جوابمان را خواهد داد حس امید عجیب و غریبی دارد ولی از آن طرف برای خدا مظلومیت خاصی در همین عبارت است. انگار که خدا دارد خواهش میکند که مرا بخوانید. انگار دارد التماس میکند که مرا دعوت کنید. انگار دانشآموزی شده در کلاس که جواب را میداند و له له میزند که مرا ببین، من جواب را بلدم. بقیه بلد نیستند، بقیه جوابت را نمیدهند.
با بندهات که تو را نمیخواند و حتی اگر تو او را بخوانی، حال ندارد که جوابت را بدهد و مدام دنبال این است که از این و آن بخواهد و جوابی هم نگیرد میخواهی چه کنی؟ من میدانم. تو کریمی دیگر. کریم بدون اینکه از او بخواهند، میبخشد.
پس چه باک اگر تو را نمیخواهیم. چه باک اگر تو را دعوت نمیکنیم. عزیز من. شیرینترین مهمان ناخوانده جهان. اینجا خانه خود خود خودت است. تو که دیگر دعوت نمیخواهی.
آن یار طلب کن که تو را باشد و بس
معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی؟!
یا علی مدد