سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجانب، ابوحیدر

قسم به قلم، که اگر نبود، از دوریت دِق میکردم!
نظر

یَا ذَا النِّعْمَةِ السَّابِغَة

یک کشاورز ، یک بذر را با هزار امید و توکل بر خدا، بر می دارد، نگاهش می کند، کلی با آن بذر عشقبازی می کند و کلی او را نوازش می کند و با بسم الله الرحمن الرحیم و با هزاران صلوات و اذکار دیگر آن را درون زمین خدا می کارد و به آن آب می دهد، کود می دهد، و سپس دستانش را زیر چانه اش می زند و مانند بچه مدرسه ای ها منتظر می نشیند تا نوک جوانه آن بذر لاکردار با هزار قر و قمیش، خرامان خرامان از زمین سر بردارد، روزها قد کشیدن آن دلربا را می بیند و حض می برد و دعا می کند ثمره تلاشش ، بلکه در روز برداشت، روزی ده ها، صدها، هزاران و بلکه میلیون ها آدم شود.

تا اینکه بذرش به ثمر برسد، دلش هزار راه می رود،

نکند باران نبارد!

نکند سیل بیاید!

نکند آفت به جان بذر بیافتد!

نکند به بار نشیند!

نکند روزی خلق الله به دستشون نرسد!

دل تو دلش نیست بیچاره!

چاره ای ندارد، جز صبر و توکل!!! 

حال امشبِ ابوحیدر، مانند همان کشاورز است

همان حال

همان دلهره

و همان توکل

و همان صبر

ساعت 2:30 بامداد و همچنان کلافه بابت بذری که کاشتم!!!!

الهی به امید خودت و خودت و خودت ولاغیر.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر