سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجانب، ابوحیدر

قسم به قلم، که اگر نبود، از دوریت دِق میکردم!
نظر

یَا مَنْ عَلا فَقَهَر

می خواهم انشاء بنویسم!

به یاد آن زمان هایی که انشاء هایم سر سبزم را بر باد می داد!

پس انشاء "تعطیلات امسال را چگونه گذراندی" را می نویسم:

حدود 39 ساعت است که نخوابیده ام، و چشمانم دیگر رمق خوابیدن ندارند!

در ایامی که اکثرا در پی استراحت و افزایش وزن هستند، من 8 کیلو وزن کم کردم و بسیار کم خوابیدم، به امید ساخت پلی برای آینده، آینده ای نزدیک و روشن!

در سال جدید قصد دارم غوغایی به پا کنم!

معتقدم که زندگی را نباید بر مبنای ترس بنا کرد، بدون هیچ واهمه ای باید زندگی کرد، تنها در این صورت می شه گفت که به معنای واقعی کلمه زندگی کرده ایم

ترس ما رو بسته نگه می داره و مانع باز شدن و شکوفایی ما میشه 

ترس باعث می‌شه که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ مون رو سد کنه. دغدغه‌ها و وسواس‌ها، ما رو سردرگم تر می‌کنه.

این‌ها سیاه چاله‌های کهکشانِ روح ما هستن. انسان جایزالخطاست. خطا کردن، لازمه‌ی انسان بودن و نیز انسان شدنه.

فقط یک چیز رو باید یادمون باشه:

سعی کنیم خطاهامون رو تکرار نکنیم. تکرارِ خطاها نشانه‌ی حماقته.

در این چند روز بزرگ ترین معامله عمرم را با مرد ترین مرد جهان انجام دادم و باید دید که نتیجه این معامله چه خواهد شد 

همینک که می نویسم صدای ملیح اذان صبح ، گوشهایم را ماساژ می دهد و چه معجون جالبیست صدای اذان صبح و خنکای نسیم صبحگاهی، جگرم خنک شد

راستی اینو هم بگم که همیشه به برنامه داشتن نیاز نیست، بعضی وقتها تنها چیزی که لازم داریم جیگره!!

اون جیگر نه، اون جیگرپوزخند 

همزمان مشغول نوشتن این انشاء و مطالعه یک کتاب نازدانه هستم، در صفحه پیش رویم نوشته است:

"برای نجات عالمیان ناچار باید مسیح به صلیب آویخته شود و برای آنکه مسیح به صلیب آویخته شود ناچار باید به او خیانت بکنند.

پس می‌بینی که برای نجات عالمیان وجود یهودا از هر یک از حواریون دیگر واجب‌تر است.

راستش را بخواهی از یازده حواری دیگر هر کدام نباشند لطمه‌ای به‌اصل موضوع نخواهد خورد ولی اگر یهودا نباشد هیچ کاری از پیش نمی‌رود.

بنابراین بعد از خود مسیح مهمترین شخصیت همان یهوداست."

و چقدر این جملات شبیه روزگار فعلی ماست!

خب دیگه ما بریم دو رکعت نماز به کمرمون بزنیم

راستی نماز نماز نماز، همه چی از نماز به آدم میرسه، نماز واقعا آدم رو آروم میکنه

ابوحیدر رو هم دعا کنید

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یا دائم اللطف

با هر کس مثل خودش نباش!

اگه بد بود،

تو خوب باش

اگه خوب بود،

تو خوب تر باش

بذار آدم خوبه قصه تو باشی!


پی نوشت:

اینو بدون که اگه می خوای شبا راحت سرت رو بذاری روی بالش، باید سخاوت داشته باشی

اگه می خوای خواب راحتی داشته باشی، باید سخاوت داشته باشی

و اینو بدون که ایثار در لغت به معنای برگزیدن، عطا کردن، غرض دیگران رو بر غرض خود مقدم دونستنه، یعنی عدم خودخواهی و نهایت دگر خواهی!

و این کمال درجه سخاوت است.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا مَنْ هُوَ فِی قُوَّتِهِ عَلِی

از خونه که راه افتادم، بهش گفتم که توی این سفر آدم خوبات رو سر راه من قرار بده، بذار حال کنیم!

راننده ی با صفایی اومد منو سوار کرد و توی راه خیلی با هم معاشرت کردیم و لذت بردم

وسطای راه، توی جاده، ماشینش خراب شد! یه نیگا به من انداخت و با همون لحن داش مشتیش گفت: داداش باکت نباشه! سه سوته ردیفش می کنم و رفت سراغ موتور ماشین!

همینکه داشت با موتور ماشین ور می رفت، گفت: داداشی حالا کجا می خوای بری؟

گفتم اگه به موقع برسیم فرودگاه، ایشالا می خوام برم نجف!

چند قدم اومد اینور و دوباره با همون لحنش گفت: جان مولا؟

گفتم بله

گفت: به مولا خودم کولت می کنم تا فرودگاه چیه، تا خود نجف چارنعل می برمت!

دوباره رفت سمت موتور ماشین و به ماشینش گفت جان مولا آبرو داری کن!

اومد و استارت زد و روشن شد، یهو یه خنده باحالی کرد و گفت: بهت نگفتم باکت نباشه؟!

با تاخیر رسیدیم فرودگاه، کلی منو ماچ کرد و راهی کرد و کرایه هم نگرفت، گفت با آقا حساب و کتاب داریم!

بدو بدو اومدم کارت پرواز رو گرفتم و رفتم سمت پلیس گذرنامه برای چک کردن پاسپورت

گفت کجا؟ گفتم نجف!

گفت سلام منو به آقا برسون، و محکم مهر خروج رو روی پاسپورتم زد و به نشانه احترام از جاش بلند شد!

سراسیمه به سمت گیت خروجی رفتم و نهایتا سوار هواپیما شدم

یه آقای مسن، با سبیل های تاب داده روی صندلی کناری من نشسته بود

آدم ساکتی به نظر می رسید، سلامی کردم نشستم کنارش و با سنگینی جواب سلام منو داد!

پیش خودم گفتم نیگا کن با کی همسفر شدیم!

چهار قل رو خوندم ، آیت الکرسی خوندم و هواپیما لندینگ کرد

مدتی گذشت که موقع پذیرایی شد، اما همسفر سبیل تاب داده من خواب بود

میزش رو باز کردم و غذایش رو روی میزش گذاشتم و کمی آرام تکانش دادم که بیدار شود

یک چشمش رو باز کرد و گفت: نذاشتی! نذاشتی بخوابیم

منم بهش به شوخی گفتم غذات رو بخور وگرنه خودم می خورما، یه چپ چپی به ما نیگا کرد که نگو!

از هر طریقی که در طول سفر می خواستم سر صحبت رو باهاش باز کنم، راه نمی داد!

اما من همچنان دست بردار نبودم!!!!!

بهش گفتم حاجی! چرا اینقدر کلافه و ساکتی؟ با صدایی خشن گفت: جاجی باباته!!!!!!

گفتم موسیو حالت کوک نیست، مریض احوالی؟

سکوت تنها پاسخش بود

به هر جهت هر کاری کردم نشد!

دفتر روزنگارم رو برداشتم و قلم به دست شدم و شروع کردم به نوشتن، چند دقیقه ای گذشت ، گفت: نویسنده ای؟

گفتم نویسنده باباته!!!!!!

گفت نویسنده که بد نیست ، منم گفتم حاجی هم!

گفت قهر کردی؟ گفتم نه والا

صحبتمون گل انداخت که ناگهان صدای مهماندار بلند شد که کمربندها رو ببندید که بزودی در فرودگاه نجف خواهیم نشست

بهش گفتم عادت دارم از آدمایی که با صفا هستن، یه نصیحت هدیه می گیریم، ما رو یه نصیحت کن!

من من کرد و بعد از چند ثانیه مکث گفت:

هرکسى، در هرقضیه ‏اى،

در هر واقعه ‏اى حکم به حق کنه،

گرچه بى ‏دین و ملحد و لا مذهب باشه،

در اونجا على وجود داره!

جاى پاى على رو اونجا مى ‏بینیم! مى ‏گه من اونجا هستم!

بعد سبیلش رو تابی داد و گفت: این نکته رو، این سرّ رو به شما گفتم که بری روى اون فکر کنی.

فرق نمى ‏کنه چادرى‏ باشه یا بى ‏حجاب!

ریش گذاشته باشه یا ریشش رو زده باشه!

در هر جا که شخص حرف حقی رو زد، همونجا على وجود داره.

بى ‏حجاب‏ باشه، باشه! بى ‏دین باشه، باشه!

چرا؟

چون‏ الحقّ مع علىّ، حق با على ست.

حیف که نمی تونستم، وگرنه لب های این آقا رو می بوسیدم که اینگونه از محبوبم گفت

تا اینجای سفر حاجت روا بودم و آدم خوبای خدا سر راهم بودم

الباقی سفر هم خدا مدد کند

کاش جناب حق، حضرت ابوتراب سلام الله علیه این حقیر رو عفو کند که بعد از هر نام زیبایش، یک "صلوات الله علیه" نگذاشتم!

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

 یَا غَافِرَ مَنِ اسْتَغْفَرَه

امروز چند دقیقه ای مونده بود به تحویل سال، دل توی دلم نبود!

تیک تاک ساعت هی می خواست منو به یه سال جدید هل بده و همینطور تپش قلبم بیشتر و سر درد چند روزه ام تشدید می شد

با خودم داشتم فکر می کردم که اوووووووووو سیصد و اندی روز مهلت امسالم رو به گند کشیدم و هیچ کاری نکردم و دوباره باید روز از نو و روزی از نو!

این ابوحیدر عوض شدنی نیست، تغییر نمی کنه

چه سال نویی؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟

قطعا سال 1400 هم برام مثل سال 1399 خواهد بود، منی که هر روزم مثل روز قبل هست و دچار خسران شدم! سال جدید چه فرقی برام می کنه؟

منی که با زنگ صدای تلقین توی قبر هم بیدار نمی شم، سال جدیدم چه فرقی برام می کنه؟

نه اینطور نمیشه، بایس کاری کرد 

باید پوست انداخت

باید نو شد

باید لباس جسم و روحمون رو نو کنیم

سال گذشته، دیگه گذشته، دیگه تموم شده

دیگه به ما کار نداره و ما هم نباید دیگه باهاش کار داشته باشیم

در سال گذشته

خیلیا موفقیت داشتن، خیلیا نداشتن

خیلیا عزیزانی به خانوادشون اضافه شد، خیلیا عزیزانشون رو از دست دادن

خیلیا ازدواج کردن، خیلیا طلاق گرفتن

خیلیا با سیل و زلزله و کرونا و ... دست و پنجه نرم کردن

خیلیا دو دوتاشون چهارتا نشد و خیلیا هم دو دوتاشون ده تا شد

و ...

تا دنیا دنیاست این اتفاقات در حال رخ دادنه، گذشته اینگونه بود و آینده نیز

اما این وسط مهم اینه که :

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم

ضمنا

یادمون باشه که توی سال 99 خیلیا نه ، بلکه همه مون از تاریخ سالروز مرگمون عبور کردیم و متوجه نشدیم!!

خدا بیامرزه رفتگان همه تون رو، آلبرت هابارد خدا بیامرز می گفت: زندگی رو خیلی جدی نگیر، چون در هر صورت از اون زنده بیرون نخواهی رفت!!

امیدوارم سال جدید،“محول الحول و الاحوال” مدد نماید که تغییرات در ما رخ دهد و به “احسن الحال” برسیم و پوست اندازی ذهنی ، روحی و جسمی برای همه ما رقم بزنه و همه از پوست جدیدمون کیف کنیم. والا.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا مَلْجَئِی عِنْدَ ضْطِرَارِی

بعضی وقتها ، آدمها الماسی توی دستشون دارند،

بعد چشمشون به یه گردو می افته!

دولا میشن تا گردو را بردارن.

الماسه می افته تو شیب زمین،

قل می خوره و قل می خوره و تو عمق چاهی فرو می ره،

می دونی اونوقت چی برای آدم می مونه ؟؟؟

یه آدم … ، یه دهن باز ..، یه گردوی پوک … و یک دنیا حسرت !!!

مواظب الماسهای زندگیمون باشیم .

شاید به دلیل اینه که صاحبش هستیم،داریمش و بودنش برامون عادی شده و ارزشش رو از یاد بردیم.

یه نیگا به دور و برمون بندازیم و الماس های خودمون رو ببینیم

خانواده مون

رفقامون

سلامتیمون

شغلمون

و ...

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا ذَا الْمَجْدِ وَ السَّنَاء

ساعت حوالی 10 امشب بود که قطار قطار فکر توی ذهنم، شد لوکوموتیو حرکت من برای اینکه برم توی خیابون و قدم بزنم

هر قدم یک فکر، یک خیال، یک تصور

با چشمانم طرح های خیالی با سنگ فرشهای پیاده رو می چیدم که ناگهان چشمانم به روی نرم و نازکش افتاد

وای که بی مروت چه دلبری می کرد توی این هوای سرد!

لعنت به هوس! که باعث نابودی میشه

دستم رو به سمتش بردم که لمسش کنم، اما به خودم نهیب زدم که رها کن این روح لطیف رو

عنان از کف دادم و دستم ناخودآگاه به سمتش رفت و با پشت انگشت اشاره ام اونو نوازش کردم

همین موقع بود که این نوازش باعث نابودی اون شد و سقوط کرد و روی زمین افتاد

همونجا کنارش روی جدول نشستم و گرفتمش توی دستم و به این فکر کردم که، هوسِ ما آدما وقتی این بلا رو سر یک شکوفه بهاری میاره، با دل آدما چکار می کنه که خیلی از این شکوفه بهاری نرم و نازک تره

پی نوشت:

هوس همون بت درونی ما آدماست که مانع از صعود میشه، برای صعود باید خلیل اللهی پیدا بشه و این بت رو بشکنه، مگر نه اینکه خود آدمی باید خلیل الله خودش باشه؟!

تبر به دوش به دنبال خویش می گردم

که بشکنم مگر این "لات" بی سر و پا را

 

پناه بر خدا از هوس

پناه بر خدا از سقوط

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا لَطِیفا لا یُرَام

فرمود با تنگ های بلور مهربان باشید،

اصحاب مطلب رو نگرفتند!

ادامه داد: زنان را می گویم


پی نوشت:

ملیح تر از یوسف، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

مبعث، ناب ترین اتفاق ارض و سماء بوده و هست و خواهد بود.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


یَا أَعْظَمَ مِنْ کُلِّ عَظِیم

بعد از بازی شطرنج، شاه و سـرباز هـمه در یک جعبه قرار میگیرند.
چه شاه باشی، چه سرباز، یه روزی بازی تموم میشه باید بری توی جعبه و الفاتحه!!

 


پی نوشت:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر

از یک جایی به بعد، «یا جابر العظم الکسیر» اسم رمز گشاینده‌ای شد برای همه‌ی استخوان‌های شکسته‌ی زندگی که جبیره‌کردنش از توان و عهده‎ ی من خارج بود.

من خراب می‌کردم، مستأصل می‌شدم، در اوج نیاز و عجز و اضطرار، پناه می‌آوردم به اسم رمزمان...

در کمال ناباوری او جبران می‌کرد،

او کریمانه به جای من جبران می‌کرد...!

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر