سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجانب، ابوحیدر

قسم به قلم، که اگر نبود، از دوریت دِق میکردم!
نظر

یَا مَنْ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَتُه

چند روزی می شود که امتحان سختی رو پشت سر گذاشته ام

چند روزی می شود که مورد رحمت و توجه خاص خداوند قرار گرفته ام

چند روزی می شود که احساس پیری و فرتوتی می کنم

چند روزی می شود که بار عظیمی را بر دوش می کشم

کمرم، استخوان های ران پاهایم و استخوان های ساق پایم خیلی درد می کنند

گویی که این بار عظیم بسیار فشار می آورد

قلبم تیر می کشد، ضربان قلبم تند شده است

گویی حجم عظیمی از درد و محنت را دارد تحمل می کند

رگ های چشمانم بیرون زده، درد می کند و سرخ شده

گویی می خواهد ببارد، اما اجازه ندارد

گلویم ورم کرده است، درد می کند و چیزی درونش وول می خورد

گویی بغضی بزرگ را تحمل می کند

دست هایم می لرزد و نمی توانم یک کلمه را بخوبی تایپ کنم

این روزها آغوشی می خواهم که به آن پناهنده شوم و در آن های های گریه کنم

چه کنم که تمام آغوش های اطرافم غمدیده هستند و باید سنگ صبور و پناه آنها باشم

کاش آدم خوبی می بودم، از آنهایی که طی الارض می کنند، همان هایی که چشمانشان را می بندند و بسم اللهی می گویند و ناگهان سر از یک سرزمین دیگر در می آورند

کاش می توانستم طی الارض کنم و به سمت نجف روم، و به آغوش ضریح مولایم پناه می بردم

روزگاری را می گذرانم که فولاد را خم می کند

حال روزم شده شبیه به پدرهایی که فرزند از دست داده اند

کاش آغوشی بود که مرا پناه می داد

دیگر مرا ابوحیدر نخوانید!!

این روزها فقط ذکر نادعلی آرامم می کند، اما . . .

پی نوشت:

گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید

راستش زور من خسته به طوفان نرسید

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا کَاشِفَ الْبَلایَا

به احترام شمع باید ایستاد

به احترام شمع باید تعظیم کرد

این روزها، احترام شمع در نظرم دوچندان شده است

آخه شمع خیلی وقار دارد، خیلی شخصیت دارد

خیلی حالیش می شود

یک گوشه، می ایستد، می سوزد می سوزد می سوزد و تمام می شود و تمام می شود و تمام می شود

و نکته جالبش اینجاست، تا زمانی که می سوزد دم بر نمی آورد و صدایش در نمی آید

و همین سکوتش و دم نزدنش می شود بغض 

یک وقت فکر نکنی که قطره هایی که کنار شمع شره کرده است از جنس همان شمع است ها

این ها شره نیست، این ها همان بغض ها هست که گوله می شود و روی هم قرار می گیرد!!

یک وقت فکر نکنی که شمع بر اثر سوختن تمام می شودها!!

نه خیر!!

همین بغض ها گوله می شود در گلوی شمع بیچاره ، و خفه اش می کند

و تمام می شود.

الحمدلله علی کل حال

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر

 


یَا مَنْ هُوَ شَدِیدُ الْمِحَال

یک راست می روم سر اصل مطلب!

آدم ها، یکدیگر را دوست دارند

به یکدیگر احترام می گذارند

به یکدیگر محبت می کنند

به یکدیگر عشق می ورزند

آدم ها علاقه مند می شوند

آدم ها عاشق می شوند

آدم ها متنفر می شوند

آدم ها دشمنی می کنند

تمامی این اتفاقات برای یک چیز است

فقط برای منافع خودشان!!

بله فقط و فقط برای منافع خودشان!!

عجیب است اما واقعی

آنهایی دشمنی و تنفر و جنگ را انتخاب می کنند که تکلیفشان معلوم است

و هر آدم ناقص العقلی مثل من هم می داند که این انتخاب براساس منافع شکل می گیرد.

اما مگر می شود که دوستی، عشق، محبت و ... هم برای منافع شخصی باشد؟!

بله که می شود، خوبم می شود!

وقتی کسی یا چیزی رو دوست داری، حالت خوبه

وقتی عاشق کسی ، جایی ، چیزی می شوی، حالت خوبه

وقتی به آدم ها یا حتی حیوانات محبت می کنی، حالت خوبه

اینکه حال دلت رو کسی، چیزی و یا جایی خوب و روبراه نگه می داره، حاضری برای خوب بودن حال درونی دلت که همون منافع تو هستش، اون شخص، چیز و یا جا رو دوست داشته باشی و بهش محبت کنی!!!

و این عشق و دوست داشتن و محبت رو ابراز کنی!!

و این محبت و عشق و دوست داشتن، فقط و فقط برای منافع خودمونه، برای حال خوبه خودمون خودمون خودمون و بسیار بوی گند می دهد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگران رو برای خودشان دوست داشته باشیم، نه برای منافعمون!! نه برای حال دلمون!!!!!

به دیگران به خاطر خودشون عشق بورزیم و محبت کنیم، نه به خاطر خودمان و حال دل خودمان

لعنت به خودخواهی، لعنت به دل خودمان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حوصله عکس گذاشتن هم ندارم

یا علی مدد


نظر

یَا مُجِیبَ الدَّعَوَات

خداوند «داعی» است. داعی یعنی دعوت‌کننده. بالاتر، خدا «خیر داع» است. بهترین دعوت‌کننده.

اما دعوت به چه چیزی؟ به نظرم دعوت به خودش. یک جوری مثل اینکه بگوید «بیا پیش خودم».

پس چرا ما پیش او نیستیم؟ حال نداریم. ابوحمزه می‌گوید: «بطیئا حین یدعونی«». وقتی تو ما را می‌خوانی، سستی پیشه می‌کنیم.‌

بدتر از این هم هست. ما غیر از خدا را هم دعوت می‌کنیم. نتیجه چه می‌شود؟ هر که جز خدا می‌خواهیم، جوابمان را نمی‌دهد.

اما اگر خدا را بخواهیم، جوابمان را می‌دهد. خودش گفته دیگر: «ادعونی استجب لکم».

در این ادعونی استجب لکم ولی یک غربت عجیبی است. برای ما، این که خدا قول داده اگر او را بخوانیم، جوابمان را خواهد داد حس امید عجیب و غریبی دارد ولی از آن طرف برای خدا مظلومیت خاصی در همین عبارت است. انگار که خدا دارد خواهش می‌کند که مرا بخوانید. انگار دارد التماس می‌کند که مرا دعوت کنید. انگار دانش‌آموزی شده در کلاس که جواب را می‌داند و له له می‌زند که مرا ببین، من جواب را بلدم. بقیه بلد نیستند، بقیه جوابت را نمی‌دهند.

با بنده‌ات که تو را نمی‌خواند و حتی اگر تو او را بخوانی، حال ندارد که جوابت را بدهد و مدام دنبال این است که از این و‌ آن بخواهد و جوابی هم نگیرد می‌خواهی چه کنی؟ من می‌دانم. تو کریمی دیگر. کریم بدون اینکه از او بخواهند، می‌بخشد.

پس چه باک اگر تو را نمی‌خواهیم. چه باک اگر تو را دعوت نمی‌کنیم. عزیز من. شیرین‌ترین مهمان ناخوانده جهان. اینجا خانه خود خود خودت است. تو که دیگر دعوت نمی‌خواهی.

آن یار طلب کن که تو را باشد و بس

معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی؟!

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا ذَا النِّعْمَةِ السَّابِغَة

یک کشاورز ، یک بذر را با هزار امید و توکل بر خدا، بر می دارد، نگاهش می کند، کلی با آن بذر عشقبازی می کند و کلی او را نوازش می کند و با بسم الله الرحمن الرحیم و با هزاران صلوات و اذکار دیگر آن را درون زمین خدا می کارد و به آن آب می دهد، کود می دهد، و سپس دستانش را زیر چانه اش می زند و مانند بچه مدرسه ای ها منتظر می نشیند تا نوک جوانه آن بذر لاکردار با هزار قر و قمیش، خرامان خرامان از زمین سر بردارد، روزها قد کشیدن آن دلربا را می بیند و حض می برد و دعا می کند ثمره تلاشش ، بلکه در روز برداشت، روزی ده ها، صدها، هزاران و بلکه میلیون ها آدم شود.

تا اینکه بذرش به ثمر برسد، دلش هزار راه می رود،

نکند باران نبارد!

نکند سیل بیاید!

نکند آفت به جان بذر بیافتد!

نکند به بار نشیند!

نکند روزی خلق الله به دستشون نرسد!

دل تو دلش نیست بیچاره!

چاره ای ندارد، جز صبر و توکل!!! 

حال امشبِ ابوحیدر، مانند همان کشاورز است

همان حال

همان دلهره

و همان توکل

و همان صبر

ساعت 2:30 بامداد و همچنان کلافه بابت بذری که کاشتم!!!!

الهی به امید خودت و خودت و خودت ولاغیر.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا سَامِعَ الْأَصْوَات

گفت: آدما اگر کسی رو واقعا دوست داشته باشند، خودشون رو در قالب چارچوب ها و قوانین اون فرد قرار می دن!!!!

و ناگهان دنیا بر سرم آوار شد، من چگونه مدعی دوست داشتن "تو" هستم اما هنوز که هنوز است خر خودم را می رانم

و دم از دوست داشتن "تو" می زنم

من را ببخش که "شما" رو "تو" خطاب کردم.

اما اینو بدون:

وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِى النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَها أَنِّى أُحِبُّکَ

پی نوشت:

 راست می گفت، آدم اگر کسی رو دوست داشته باشه، شبیه به محبوبش راه میره، شبیه به محبوبش حرف می زنه، شبیه به محبوبش لباس می پوشه، شبیه به محبوبش حتی عبادت می کنه! ، شبیه به محبوبش دوست می داره، شبیه به محبوبش غضب می کنه، شبیه به محبوبش می خنده، شبیه به محبوبش می بخشه، شبیه به محبوبش وعده میده و ...

اصلا می دونی چیه؟

آدم باید بشه اون چیزی که محبوبش می خواد، وگرنه حرف "دوست داشتن" رو که خیلیا می زنن!

اونی که عمل می کنه کجاست؟

و چقدر شبیه "تو" شدن رو من دوست می دارم عزیزم.

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَه

ای رفیق کسی که رفیق نداره!

حتما شما هم تجربه اینو دارید که وقتی با یک کودک تنها هستید و اون کودک یک کار جالب انجام میده و یا یک جمله زیبا به دهان میاره!

اما همینکه توی یک جمع قرار می گیرید و از اون کودک می خواهید که دوباره اون کار یا جمله رو تکرار کنه، بر عکس اون کودک لج می کنه و تکرار نمی کنه

تجربه اینو دارم که وقتی توی اتاق نشستی و توی حال و هوای خودت هستی، قناری توی قفس شروع می کنه به خوندن و جوری دهن می گیره که به عرش اعلاء می رسی

اما همینکه می ری جلوش، لج می کنه و نمی خونه! 

تجربه کردم که وقتی طاووسی تنهاست و یا توی تنهایی خودش غوطه ور هست، شروع می کنه به دلبری و پرهای دلبرش رو باز و رقص رو آغاز می کنه 

اما همینکه نزدیکش میشی، لج می کنه و پرهاش رو می بنده

نمی دانم چرا، اما دلم می خواهد لج کنم

لج کنم با خودم

با خود خودم

با کودک درونم

با قناری درونم

با طاووس درونم

شاید با خر درونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و دیگر ننویسم

شاید تا ابد شاید تا مدتی

والسلام

پی نوشت:

خدایا از خود لجوجم به تو پناه می برم

دریاب منو ای رفیق

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


یَا مَالِکَ کُلِّ مَمْلُوک

نامش لیلا بود

اما لیلی ندیده بود!!

روزی لیلی، خواست لیلا را دعوت کند

زین رو، همای سعادت را به پرواز درآورد تا از بین غلامانش یک نفر مامور ارسال این دعوتنامه شود

همای سعادت چرخ زد و چرخ زد تا روی شانه یک غلام زشت و مفلس نشست

به او گفت لیلی قصد دارد که لیلا را به محضرش دعوت کند، برو و این دعوتنامه رو به لیلا برسون و یادت باشه که این اولین دیدار آنهاست و باید لیلا با بهترین مرکب و بهترین اطعمه و اشربه در این ملاقات حضور یابد. 

غلام رفت که به رتق و فتق امور این ملاقات برسد و دائما خدا رو شکر می کرد که توفیق تدارک این ملاقات نصیب او شده و اشک به چشمانش امان نمی‌داد!

به لیلا اعلام شد که در فلان روز شما برای اولین بار، به ملاقات لیلی دعوت شده اید.

نگارنده نمی داند که حال لیلا در هنگام شنیدن این مطلب چگونه بود، اما حدس می زند که چون برای اولین بار این سعادت نصیبش شده بود، حتما حالش دگرگون شده بود. 

اما غلام! 

خیلی مشتاق بود که حال لیلا رو در هنگام دیدن لیلی ببیند

و واقعا حال کسانی که برای اولین بار به محضر لیلی مشرف می شوند دیدنی و خریدنی ست. 

لیلا رفت به سمت لیلی

و به آرزویش رسید

و غلام ماند و یک دل آشفته و منتظر

و ای کاش کسی غلام را دریابد

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


نظر

یَا صَانِعا غَیْرَ مَصْنُوع

دارم به خودم فکر میکنم...

خودِ خودم!

اصلا بگذارید اینطور بگویم 

دارم به "من" فکر می کنم

منِ دیروز

منِ امروز

منِ فردا

چقدر باهم فرق می کنند این من ها!

منِ دیروز ، آدمی بود با آرزو های بی نهایت، که به شوقشون می خوابید و با ذوقشون بیدار میشد و هر شب و هر روز برای رسیدن بهشون دعا میکرد و می نوشت و بعد از رسیدن به هرکدومشون خوش حال از اینکه خودش به دست آورده و با هر نرسیدن با عالم و آدم دعوا داشت.

اما منِ امروز تصمیمی جدید گرفته است

تصمیمی قاطعانه!

چند روز پیش یک وسیله ای برای شخصی خریده بودم و زمانی که تحویلش دادم، برق چشمانش، هیجان دستانش و نفسی که برای فریاد شوق در شش هایش حبس کرده بود، منِ دیروز رو سر جایش میخکوب کرد!

و چقدر کیف کرد این منِ دیروز

وقتی اون شخص گفت: تو منو به بزرگترین آرزوم رسوندی، خیلی حال دلم خوب شد خیلی خیلی حال داد

پیش خودم گفتم چه با حاله که آدم بتونه آرزوهای دیگران رو برآورده کنه و چقدر لذت بخشه!

پیش خودم هر چی فکر کردم که خب توی این دنیای شلوغ پلوغ، آرزوی خودم چیه، واقعا عقلم قد نداد

بیشتر فکر کردم که واقعا چی حال دلم رو خوب می کنه 

که ناگهان مثل ایکیوسان یه دینگی بالای ذهنم به صدا در اومد!

که همین چند لحظه پیش با برآورده شدن آرزوی دیگری حال دلت کوک شد

بله! منِ امروز تصمیم قاطعانه گرفته که تا حد وسعش و توانش(مالی، جانی، لسانی، وقتی و ...) آرزوهای دیگران رو از کوچیک بگیر تا بزرگ، چه خانم چه آقا، چه زشت چه خوشگل، چه پیر چه جوون و ... رو به فضل خدا برآورده کنه

هیچی دیگه همین روزا اسمم رو بجای ابوحیدر باید بذارم غول چراغ جادو!!!!

مدتی میشه که شبیه دیوانه ها، به هر کسی که می رسم ، از او در مورد آرزویش می پرسم!

و چه خوشم با این دیوانگی!! والا بخدا

منِ امروز ، این تصمیم رو گرفته و این راه رو طی می کنه تا منِ فردا به "تو" برسه!

ببخش که اینقدر من من کردم، خودت می دونی، منم می دونم که نیم منم نیستم، خودت مددم کن پس

یا علی مدد

اینجانب ، ابو حیدر


یَا مَنْ أَعَزَّنِی وَ أَغْنَانِی

آدما خیلی دوست دارند که مورد احترام باشند و بوی متعفن خودنمایی دقیقا از همین خواسته بلند میشه

خودنمایی ها چندین مدل هستن، اما توی این مطلب می خوام در مورد خودنمایی اخلاقی بنویسم!

خودنمایی اخلاقی، آدما رو به پذیرش ادعاهای تند و افراطی می کشونه!

خودنمایی اخلاقی آدما دو بعد داره:

یک طرفش تلاشیه برای دیده شدن توی جمع

و یک طرفش هم برای شرمنده کردن و یا حمله کردن به طرف مقابل هست!

برخی از مردم که قطعا شارلاتان های به تمام معنایی هستن، فقط می خواهند با خودنمایی اخلاقی، راه خودشون رو برای منفعت مالی یا اجتماعی باز کنن.

بعضی دیگر از مردم هم کسانی هستند که خودنمایی شون از سر حسن نیت هست، این بعضی ها دست و پا می زنن که با حرف زدن درباره چیزهای مختلف جایگاه خودشون رو بالا ببرند!

او که دم از اخلاق حسنه در جمع می زند! او که در جمع دم از نجابت و حیا می زند! او که در جمع دم از دین و ایمان می زند! او که در جمع دم از خدا و پیغمبر می زند! او که در جمع از شب زنده داری و مناجات شبانه اش می زند! او که در جمع دم از انسانیت می زند! او که در جمع دم از تعداد کتاب های خوانده و نخوانده اش می زند! او که در جمع دم از قضاوت نکردن آدم ها می زند! او که در جمع دم از کمک های خیرش می زند! او که در جمع دم از هزاران نکته اخلاقی می زند، و هزاران دم دیگر که فقط و فقط و فقط و فقط در جمع می زنند، توجه کردید؟ فقط در جمع! اما پایبندی به دم هایش ندارد!

او، او، او، او همان کسی است که به دنبال خودنمایی اخلاقیست

برای چه؟

برای بالا بردن جایگاه اجتماعی یا منفعت مالی! 

عجیبا غریبا!!!!

آدمیزاد دوپا ، دائما دنبال جایگاه بالا هست

دنبال احترام هست

دنبال منفعت مالی هست

اما غافل از اینکه همه اینهایی که دنبالش هستن ، کلا در دستان یک نفر هست

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ

بگو: خداوندا! تو صاحب فرمان و سلطنتى. به هر کس (طبق مصلحت و حکمت خود) بخواهى حکومت مى ‏دهى و از هر کس بخواهى حکومت را مى‏ گیرى و هر که را بخواهى عزّت مى ‏بخشى و هر که را بخواهى ذلیل مى ‏نمایى، همه خیرها تنها به دست توست. همانا تو بر هر چیز توانایى.

یا علی مدد
اینجانب ، ابو حیدر