یَا هَادِیَ الْمُضِلِّین
طلوع می کنه و این طلوعش، شروع غروبش میشه
آتشی روی سرش گرفته که نگو
می سوزه و می سوزه
آی میسوزه ها
سر نخ آتیش که روی سرش می سوزه رو که می گیری می بینی تا اعماق وجودش نفوذ کرده
آب میشه ، ذره ذره
کسی متوجه آب شدنش نمیشه، حتی خودش
انگار غرورش پایبندش کرده، می سوزه اما از جایش تکان نمی خوره! گویا می خواد ایستاده بمیره
شمع رو می گم
مرامش سوختن در سکوته
می سوزه و می سوزونه
عاشقی یعنی همین، بسوزی و آب بشی و صدات در نیاد
عاشق تر از شمع هم داریم؟؟؟
بعله که داریم
عاشق تر از شمع جناب پروانه ست
آخ که چقد دیوانه و عاشقه
عشوه کنان دور آتیش شمع می چرخه
اینقدر دور قد و بالای شمع می گرده که مست میشه و نازنین بالهاش رو گرفتار عشق شمع می کنه
اما انگار نه انگار که بالهاش آتیش گرفتن
می دونی چرا؟
آخه اینقدر این پروانه مادر مرده از درون آتیش عشق مدهوشش کرده که اصلا حالیش نمیشه بالهاش سوخته
شاید هم می فهمه و خودش را به نفهمیدن می زنه
لابد دوست نداره که لذت آتیش درونش را با هیچ چیز عوض کنه ،حتی با فهمیدن!
از درون سوختن حس و حالی داره که ما نمی فهمیم، یعنی تا پروانه نشیم نمی فهمیم. همون پروانه ای که عاشق شعله ی شمع شده.
اللهم الرزقنا
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
اما توی این بین فقط بیچاره گل
که فقط میتونه به عشق بازی این دو نگاه کنه و حسودیش بشه و نتونه خودش رو به معرکه برسونه
وقتی عشق بازی این دوتا رو می بینه ، انگار دنیا روی سرش آوار میشه
پیش خودش میگه کاش اون دستی که شمع رو روشن کرد تا بسوزه بیاد و منم خلاص کنه
تو همین فکراست و روزها می گذره و گل پژمرده میشه یواش یواش از حسرت اون روز خم می شه و الفاتحه
پی نوشت:
یه چیزایی توی این دنیا لیاقت و ظرفیت می خواد
اونایی که توی این دنیا برای "او" می سوزن خوش به حالشون
دعا کنن ابوحیدر هم لیاقت سوختن برای "او" پیدا کنه و عاقبتش مث گل قصه نشه
اگه اهل سوختن نشی و برای "او" فنا نشی ، آخرش پژمرده میشی و می میری
در خور آتش چو از تردامنی ها نیستم
آه سردی می کشم گاهی برای سوختن
یا علی مدد